در اوايل مهر عسل مامان یه جند روزی بود که روی بازوش یه جوش کوچولو بود و ماخيلی جدي نگرفتيم بعد از تقریبا یک هفته اون جوش کوچولو به یک زخم چرکی تبدیل شد که خیلی وحشتناک بود و هر کس میدید میگفت ما تا حالا همچین زخمی ندیدیم..و با بابا رفتيم دکتر اطفال که گفت باید ببريدش متخصص پوست من از این زخم سر در نمیارم که چون روز جمعه بودمجبور شدیم که تا فردا صبر کنیم من و بابایی خیلی برات ناراحت بودیم اما خودت هروقت نگاه به زخمت میکردی یا ما میخواستیم نگاه کنیم با خالت گریه میگفتی: هيشي نيشت عيب نداله...که ما کلي برات غش و ضعف ميکرديم با اين حرف زدنت ماماني و اين يک نشانه از صبور بودنته ماماني قشنگم..خلاصه شنبه صبح زود رفتيم بيمارستان امام خميني قسمت...